در آستانه ی پیری گلایه از شب دنیا
بد است مرد حسابی
به احترام دیازپام
بدون غصه و بوسه
تلاش کن که بخوابی
تو مثل برده ی خانه
وبال گردن روزی
کسی نگفت نباید
که از نهاد بسوزی
تو آفتاب نبودی
که بی دریغ بتابی
چه از خاک درونت
به اهتزاز درامد
به شیهه عمرم گلویت
کشان کشان به سر آمد
تو را که بست به گاری
که روز مزد عذابی
لگد زدند به شیری
که صبر غرش او بود
شکست یوزپلنگی
که رام و آینه خو بود
و از فراز دهانی
سکوت کرد عقابی
دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نانی
به هرز پا ندواندی
از این دوندگی آخر
چه میرسدبه جماعت
جز آخوری و طنابی
شناسه عالمی اما
شناسنامه نداری
و دائم الغمی اما
خودت ادامه نداری
غرور منقطع النسل
حمار ساز خرابی
تو برگزیده نبودی
قبول کن که نبودی
قبول کن که رسولی
بدون معجزه هستی
بلند مسئله هستی
ولی بدون کتابی
دریچه ای که تپید و
جهان کوچک ما را
به نور خوان گرفتست
بیا و زنده شو ای ماه
که مثل فاتحه هر شب
بر این دریچه بتابی
هزار ماهی تنها
فدای آبی دریا
هزار بسته مسکن
فدای این غم برّا
هزار گله ی درنا
فدای وسعت آبی
گلایه از شب کوچک
و نِق به شیوه ی کودک
بس است حزن مبارک
شبت بلند غمت نیز
غمت بخیر شبت نیز
شبست مرد حسابی
Mohsen Chavoshi Dar Astaneye Piri
ارسال نظر